کارگر
پیرزنی برای سفیدکاری منزلش کارگری را استخدام کرد .
وقتی کارگر وارد منزل پیرزن شد ، شوهر پیر و نابینای او را دید و دلش برای این زن و شوهر پیر سوخت .
اما در مدتی که در آن خانه کار می کرد متوجه شد که پیرمرد انسانی بسیار شاد و خوش بین است .
او در حین کار با پیرمرد صحبت می کرد و کم کم با او ارتباط دوستانه ای برقرار کرد .
در این مدت او به معلولیت جسمی پیرمرد اشاره ای نکرد .
پس از پایان سفیدکاری وقتی که کارگر صورت حساب را به همسر او داد ، پیرزن متوجه شد که هزینه ای که در آن نوشته شده خیلی کمتر از مبلغی است که قبلا توافق کرده بودند .
پیر زن از کارگر پرسید که : شما چرا این همه تخفیف به ما می دهید ؟
کارگر جواب داد : من وقتی با شوهر شما صحبت می کردم خیلی خوشحال می شدم و از نحوه برخورد او با زندگی متوجه شدم که وضعیت من آنقدر که فکر می کردم بد نیست .
پس نتیجه گرفتم که کار و زندگی من چندان هم سخت نیست . به همین دلیل به شما تخفیف دادم تا از او تشکر کرده باشم .
پیرزن از تحسین شوهرش و بزرگواری کارگر منقلب شد و اشکش جاری شد . زیرا او می دید که آن کارگر فقط یک دست داشت !
نتیجه اخلاقی : سعی کنیم در هر زمان از حس اعتماد بخشی و رعایت حال دیگران غافل نشویم !
نظرات شما عزیزان: