آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
درهم کده هدیه ی پدر مرد جوانی ، از دانشکده فارغ التحصیل شد . ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی ، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود . مرد جوان ، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی ، آن ماشین را برایش بخرد . او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد . بالاخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند و به او گفت : من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم . سپس یک جعبه به دست او داد . پسر ، کنجکاو ولی ناامید ، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا ، که روی آن نام او طلاکوب شده بود ، یافت . با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت : با تمام مال و دارایی که داری ، یک انجیل به من می دهی ؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد . نظرات شما عزیزان:
این مطلبت هم خیلی عالی بود رفیق.با اینکه داستانهای زیادی خونده بودم ولی داستانهایی که تو گذاشتی رو هنوز نخونده بودم.مرسی از اینکه آدرستو بهم دادی.لینکت میکنم تا همیشه بهت سر بزنم.از آشنایی باهات خیلی خوشحالم.موفق و پاینده باشی
سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 21:10 :: نويسنده : ابوالفضل
|