حکایت شیری که عاشق آهو شد
شیر نری دلباخته ی آهوی ماده شد .
شیر نگران معشوق بود و می ترسید بوسیله ی حیوانات دیگر دریده شود .
از دور مواظبش بود ...
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست ، شیری را دید که به آهو حمله کرد . فوری از جا پرید و جلو آمد .
دید ماده شیری است . چقدر زیبا بود ، گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت .
با خود گفت : حتما گرسنه است . همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد .
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد ...
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوق تون نباشید !! و در دنیا رو سه چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوق تون و سومی را یادم رفت . اها اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه .
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
پنج شنبه 12 بهمن 1391 ساعت 7:34 |
بازدید : 799 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
حکایت همه کس - یک کس - هر کس و هیچ کس
چهار نفر بودند بنام های همه کس - یک کس - هر کس و هیچ کس
یک کار مهم وجود داشت که میبایست انجام می شد و از همه کس خواسته شد آن را انجام دهد .
همه کس میدونست که یک کسی آن را انجام خواهد داد .
هر کسی میتوانست آن را انجام دهد اما هیچ کس آن را انجام نداد .
یک کسی از این موضوع عصبانی شد به خاطر اینکه این وظیفه همه کس بود .
همه کس فکر می کرد هر کسی نمی تواند آن را انجام دهد اما هیچ کس نفهمید که هر کسی آن را انجام نخواهد داد .
سرانجام این شد که همه کس یک کسی را برای کاری که هر کسی نمی توانست انجام دهد و هیچ کس انجام نداد سرزنش کرد .
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
پنج شنبه 12 بهمن 1391 ساعت 7:29 |
بازدید : 866 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
حکایت جذاب مرگ گربه
حکیمی بر سر راهی می گذشت . دید پسر بچه ای گربه خود را در جوی آب می شوید .
گفت : گربه را نشور ، می میرد !
بعد از ساعتی که از همان راه بر می گشت دید که بعله ... !
گربه مرده و پسرک هم به عزای او نشسته .
گفت : به تو نگفتم گربه را نشور ، می میرد ؟
پسرک گفت : برو بابا ، از شستن که نمرد ، موقع چلاندن مرد !
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
پنج شنبه 12 بهمن 1391 ساعت 7:25 |
بازدید : 812 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
عشق و ریاضی
شعری از پروفسور هشترودی در مورد ریاضیات
منحنی قامتم ، قامت ابروی توست
خط مجانب بر آن ، سلسله گیسوی اوست
حد رسیدن به او ، مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل ، در حرم کوی دوست
چون به عدد یک تویی من همه صفر ها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست
( پروفسور هشترودی )
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
پنج شنبه 12 بهمن 1391 ساعت 7:21 |
بازدید : 751 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
رنگین پوست
این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 شده . توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره .
وقتی به دنیا میام ، سیاهم ،
وقتی بزرگ میشم ، سیاهم
وقتی میرم زیر آفتاب ، سیاهم ،
وقتی می ترسم ، سیاهم
وقتی مریض میشم ، سیاهم ،
وقتی می میرم ، هنوزم سیاهم
و تو ، آدم سفید
وقتی به دنیا میای ، صورتی ای ،
وقتی بزرگ میشی ، سفیدی
وقتی میری زیر آفتاب ، قرمزی ،
وقتی سردت میشه ، آبی ای
وقتی می ترسی ، زردی ،
وقتی مریض میشی ، سبزی
و وقتی می میری ، خاکستری ای
و تو به من میگی رنگین پوست ؟
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2